مرتضی ::
پنج شنبه 87/10/19 ساعت 10:57 صبح
چشم هایم را به آسمانی که خدایت در آن است دوخته ام
و دستهای خسته ام را سوی او دراز کرده ام و از تو می خواهم که بیایی
و مرا از عطر نفسهایت لبریز کنی بیایی و مرا به سرزمین آب های نقره ای ،
به سرزمین آرزوها ببری و امشب باز به گذشته مینگرم آنجا که در اوج نا امیدی سر راهم قرار گرفتی
و با نگاهت قلب یخ بسته ام را گرما بخشیدی و امشب چون گذشته تمام حرفهایم برای توست
آه...پس کی می آیی* مهدی جان* چشمهای خسته ام انتظار آمدنت را می کشند؟
نوشته های دیگران()